برا ی ثبت در تاریخ


بعد از سی و هفت روز، امروز دخنرک رو گذاشتم پیش خواهرک و بابا و رفتم آرایشگاه.

یه چیزی تو مایه های دیو سپید پای در بند


متوجه  شدم ناخودآگاه با دخترک شبیه اژدهای خفته یا گودزیلا رفتار می کنیم.  وقتی خواب ست و صدای بلندی ایجاد می شود همه روی نوک پا راه می رویم و آرام گوش می دهیم ببینیم آیا صدای گریه ش بلند می شود یا نه و معمولن یکی بالای سرش می رود و به بقیه اطلاع می دهد که خواب است! و همه از سر شادی لبخندی می زنیم که اژدها هنوز خفته است یا آتش فشان هنوز فوران نکرده!


الهام  نوشت: الهام  جان ممنون و معذرت می خوام. هنوز با سیستم بلاگ اسکای آشنایی کاملی ندارم و متوجه پیغام شما نشده بودم.  بابت آدرس و شماره تلفن ممنونم.


بقیه مخاطبان  نوشت:  من دیگه آدرس برای تشک درست کنی نمی خوام. الهام بهم آدرس داد. ممنون.



از صبح این دومین بار است که نشسته ام پای وبلاگ تا بنویسم و نمی توانم. نتوانستن ش از جنس جیرجیر دخترک نیست. نمی توانم غر بزنم انگار. توانش را از دست داده م. بس که این مدت خفه خون گرفته م. عادت کردم انگار به نگفتن.

نمی دانم شاید بهتر باش که غر نزنم. هر چند که دارم می ترکم.

بماند...

کامنت ها را بی جواب تایید کردم. ببخشید. نتوانستم جواب بدهم اما از تک تک ش لذت بردم و از توصیه های تان استفاده کردم.

ممنون برای آدرس دادن برای خرید پوشک، چقدر لطف داشتید همه ی شما مهربان ها.

درباره تشک پنبه ای کسی اطلاعی نداشت؟ من هنوزجایی رو پیدا نکردم. انتخاب اول خودم هم تشک خوشخواب_ خوشخواب به معنی مارک خوشخواب نیست ، یک چیزی مثل تاید و ریکا و کلینیکس است_ اما بعد از کلی این ور و اون ور تشکی که به دستمان رسید کج و کوله و قناس است و من دیگه حوصله ندارم. گفتم شاید تشک پنبه ای کمتر دردسر داشته باشد. همین الانش دلم خون می شود دخترک روی همچین تشکی می خوابد. از ملافه و اینا هم نگویم بهتر است.  نشد که خودم ماه آخر برم خرید و آن چه که از مادرم درخواست کردم رو گوش نکرد و ... بی خیال.

گفته بودم دلم ریش می شود موقع عوض کردن دخترک و دوستانی گمان کرده بودند مشکل سوختگی دارد دخترک و کرم معرفی کرده بودند. ممنونم که انقدر دل سوز و مهربانید. اما دلم ریش می شود چون وقتی می گذارمش زمین از ته دل جیغ می زند و بغل می خواهد. دلم می سوزه که این  طوری گریه می کنه برای چیزی که قرارئه پنج دقیقه بعد به دست بیاره. زندگی  از دید دانای کل عجیب تره انگار.

هی می نویسم که شاید سر درد دل م باز شود و نمی شود. هی ...

راستی  وقتی شیر خشک را درست کرده باشیم تا چند وقت قابل استفاده است؟ دخترک شیر مرا می خورد اما  مامان علاقه خاصی به شیر خشک دارد و من هم بدم نمی آید گاهی اوقات یک ساعتی بخوابم یا به حمام بروم.

بعد پتو یا ملافه ای که برای قنداق کردن استفاده می کنیم باید چه اندازه ای باشد؟ من از پتو استفاده نمی کنم چون گرمه هوا و ملافه ش چنان برایش بزرگ است که دنباله قنداقش از دنباله لباس عروس ها هم بلند تر است و چند دور می پیچیم دور دستمان! و این گونه است که باز می رسیم به جریان ملافه و ... .می دونید ملافه بهانه ست. مشکلم چیز دیگری ست. بماند حالا.

راستی توی این شلوغی ها نشد غر بزنم. آرشیو من کجاست بلاگفا؟ نامرد سه نقطه!

برای ثبت در تاریخ هم بگویم که الان من و دخترم تنهایم. دخترک به طرز معجزه آسایی آرام روی تخت پارکش دراز کشیده و من به جای خوردن و خوابیدن و دستشویی رفتن و حمام یا حتی شستن لباس ها دارم وبلاگ می نویسم. ای لاو یو.


از قبل کم خواب و بد خواب بودم اما الان قصه چیز دیگری ست آن هم با دخترکی بسان کوالا که فقط چسبیده به یک بغل می خوابد و کافیه بذاریش روی تخت تا چنان گریه و زاری بکند که دل سنگ هم آب بشه.

از خیر خوابیدن روی تخت گذشتم، عوض کردن پوشکش تبدیل شده به کابوس های من. قبل از عوض کردنش باهاش گلی حرف می زنم اما... دلم ریش میشه هر دفعه.

چند روز پیش زل زده بودم به نخ دندان و فکر می کردم. این چیه؟! واسه چه کاریه؟ اسمش چیه اصلن؟ چرا این جاست؟!

و لباس ها را داخل یخچال گذاشتم و تا چند روز یادم نمی آمد که اسم عموی محبوبم چیه!


دخترک خوابید، منم رفتم یکم دراز بکشم. مامان، خواهرک رو فرستاد بالا سر من که چک م کنه و ببینه آیا افسردگی بعد از زایمان گرفتم یا نه؟



_ جایی رو می شناسید برای سفارش تشک پنبه ای نوزاد که کارش سریع و خوب باشه؟ ( جریان بد قولی آقای فروشنده تشک یادتون هست که، خوشخاب براش گرفتم اما خوب نیست و می خوام پنبه ای بگیرم.)


_ ورم پای چپم هنوز خوب نشده و درد هم داره. دکترم اول نگران شد و فرستادم سونو اما بعد که نتیجه سونو رو دید و متوجه شد لخته خونی توی پام نیس گفت ایراد نداره. اما خیلی درد داره. کسی مشابه این تجربه رو داشته؟ بغد چند وقت خوب شدید؟


_ وقت نمی کنم از دخترک عکس و فیلم خوب و قشنگ بگیرم. کلی عذاب وجدان دارم.


_ دو روزه چیلرمون خرابه. بچه ام دیروز هلاک شد. لخت خوابونده بودمش تا شب که باباش رفت و کولر آبی از این کوچیکا گرفت. مامانم می گفت وحشت نکن. این فقط برای تو نیس که. خیلی ها این شرایط و بدتر از اونش رو تجربه کردند. وقتی جنگ شد و ما فرار کردیم. بچه خانوم فلانی هفت روزش بود و ما تو اون گرما ته یه زیرزمین پناه گرفته بودیم... .




دخترک با من شوخی دارد. تمام دیشب بیدار نگه م داشته و توی بغلم خوب خوابیده است. از صبح هر وقت خواستم بخوابم و سرم رو بالش گذاشته ام نق زده و مرا مجبور کرده که بغلش کنم. اما وقت هایی که گذاشتمش زمین و شروع کردم به ظرف شستن و مرتب کردن خونه، مثل یک فرشته تخت تخت خوابیده.



مامانم اعتقاد داره بچه ها به غذا خوردن و خوابیدن مامان هاششون حساس اند.

این جور که معلومه صاحب یک دخترک حساس شدم!

آفتابگردان


سرایدارمون وقتی جریان زردی دخترک رو شنید گفت: آدم ها هم مثل گل ها به نور نیاز دارند. نور نبینند زرد می شند، دخترک رو بذار زیر نور آفتاب، خوب خوب می شه.



پ.ن: کامنت ها رو تایید می کنم قول می دم. به زودی زود.


آخ جون، الان تونستم پای لپ تاپ بشینم، البته عاقلانه ش اینه که الان که دخترک خوابه، منم بخوابم. اما از کی تا حالا من عاقلانه رفتار کردم؟

دخترک دوس داره تو بغل باشه. خیلی کوچولو ئه و هنوز به گرمای بدن مادر نیاز داره. منم سعی می کنم تا جایی که می تونم بغلش کنم. خیلی از شب ها نشسته و دخترک به بغل چرت می زنم و بعد با ترس از خواب می پرم که خدایا نذار من بخوابم، نذار دخترک از دستم ول بشه.

به طرز ناجوانمردانه ای دخترک بغل من رو از بغل بقیه تشخیص می ده و تو بغل من آروم تره. ای حال می ده! بی خود که نه ماه نگهش نداشتم. مال خودمه.

آقای خونه شاکیه که چرا وقتی من خروپف می کنم و نمی ذارم تو بخوابی، فردا صبحش حتی حاضر نیستی من رو نگاه کنی و مثل یک اژدهای غران می مونی اما این فینگیل بچه نمی ذاره شب تا صبح و بح تا شب بخوابی، اون وقت تو همش قربونش می ری؟!

دخترک خیلی دست و پاش رو تکون می ده و همین باعث می شه از خواب بپره. ژیگوتوز هاش اندازه ش نمیشه و تازه گرمم هست برای این هوا. چند روزه مامان یه جور خاصی می پیچدتش لای ملافه. مثل یه لقمه میشه. من بهش می گم بللعه! قنداق نیست چون پاهاش آزاده و فقط دست هاش یکم امکان تحرک کمتری دارند و خوب هم می خوابه. اما من عذاب وجدان دارم. ای عذاب وجدان دارم. هی می ترسم این جوری خوب نباشه. اما وقتی عادی می خوابونمش یه ربعه بیدار میشه و گریه و دوباره باید از سر بخوابونمش.

هیچ لباس و پوشکی سایزش نیست. همه ی به تنش زار می زنه. این همه سعی کردم خرید اضافه نکنم، همش هدر رفت. مامان و خواهرک و آقای خونه هی میرن بیرون و هی براش لباس می خرن و هی بازم اندازه ش نیست.

چقدر گیر آوردن پمپرز سخته. همش باید تا بهار بریم. من رو هم که می شناسید. دوست ندارم احتکار کنم و باعث شم کس دیگه ای به مشکل بر بخوره. مولیفکس چسب هاش بیخوده و مای بی بی خیلی پلاستیکی ه. دخترک منم خیلی کوچیکه.

صداش بامزه ست. جیر جیر می کنه. من بهش می گفتم جیرجیرک مامان. همه گیر می دادند که نگو. اما بعد چند روز همه اعتراف می کنن که جدی جدی جیرجیرک ئه!

البته الان بهش فندق هم می گم. پاهاش رو بامزه جمع می کنه. مثل حالت جنینی. قربونش برم.

الانم جیر جیر کرد. من برم.

آیدا در سرزمین اسرار

با توجه به رابطه ویژه من و کائنات، همه چی برعکس اون چیزی که براش برنامه ریزی کرده بودم پیش رفت، جدا شدن جفت، خون ریزی، سزارین، گریه و التماس من که تو رو خدا صبر کنید بچه م طبیعی دنیا بیاد، من سزارین نمی شم. زردی، بیمارستان، بستری شدن، آزمایش خون هر روزه از یه فرشته کوچولوی چند روزه، درد، گریه، بی خوابی و ...

هنوز باورم نمیشه ده روز گذشته. می گم انگار نصف روز شده، بقیه تعجب می کنن با این همه سختی، چطور این جور فکر می کنی برای ما مثل یه سال بوده.

هنوز باورم نمیشه انقدر خوشبختم که دخترک رو دارم. نگاهش می کنم و ته دلم غنج می ره.

وقتی خوابه دلم براش تنگ می شه و وقتی بد عنقی می کنه و نمی خوابه خودم رو به در و دیوار می زنم که بخوابه.

خلاصه همه چی عجیب و غریب و تازه اس.


پ.ن: بابت این همه لطف ممنونم انقدر زیاد که در کلمه نمی گنجد.

می دونم پستم درهمه، خودم هم درهم ام.