جریان اون الاغه و پیرمرده و بچه هه رو شنیده بودم که هر کی می رسید یه نظری می داد. اما عظمتش رو درک نکرده بودم.  یعنی حجم نظر دادن درباره همه چی رو درک نکرده بودم  که به حمد وقوه الهی و مدد مردم همیشه در صحنه اونم رو هم درک کردم. خیلی از اینا رو توی مراسم مربوط به پدر شوهرم شنیدم. سه تا از دخترخاله های آقای خونه بچه های تو رنج سنی دخترک دارند و دوستان مجبور بودند که درباره این چهارتا نوزاد نظر بدهند خب. و از اون جایی که جواب های ما چهارتا مادر متفاوت بود. نظرها بسته به جواب ما تغییر می کرد.


_ بچه رو بغلی کردی، زودی ترکش بده!

 (یه چیز تو مایه های بچه رو معتاد کردی/ بچه رو هروینی کردی)


_ بچه رو هر روز می بری حموم؟ خیلی بده. ترکش بده!

(جدی جدی میگن " ترک" ها، یعنی ترک دادن حموم هم وجود داشته تا به حال و ما خبر نداشتیم)


_ بچه رو با دستمال مرطوب پاک می کنی؟ خیلی بده بشوروش! فکر کن یه روز دستمال مرطوب نباشه!

_بچه رو می شوری؟ خیلی بده با دستمال مرطوب پاکش کن! فکر کن یه روز آب نباشه.

(من هر دوش رو توی یه مجلس شنیدم و جالبه اینه که در جواب گفته بودم هم با دستمال مرطوب هم می شورمش بستگی به خیلی چیزا داره.)


_ بچه رو قنداق می کنی. گناه داره خب!

_ بچه رو قنداق نمی کنی؟ خیلی بده!


_ زیاد پوشندیش!

_ چقدر لخته بچه ت!

( هر دو  جمله رو  در یه روز شنیدم)

 

_ چرا بچه ت روبه خوابیدن توی جای ساکت عادت دادی؟ خیلی بده! ( به من می گفتن)

_ چرا بچه ت رو جای شلوغ می خوابونی؟ این خواب اصلن به درد نمی خوره!( به دختر خاله آقای خونه می گفتن)


اصلن چرا راه دور بریم. همین یه ساعت پیش زنگ زدم به یه موسسه و یه خانومی اومد خونه مون برای کمک تو کارهای خونه. کمتر از پنج دقیقه بود که رسیده بود و هنوز جای دستمال های آشپزخونه رو نشونش نداده بودم که بهم گفت: خیلی لباس های بچه ت کمه. بیشتر تنش لباس کن. هوا سرده!

و این خانوم نه تنها اسم دخترم رو نمی دونست بلکه حتی هنوز نمی دونه بچه دختره یا پسر ...

نظرات 13 + ارسال نظر
mahee یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 14:03 http://gahnegar.blogsky.com

عزیزم عادت میکنی به این حرفا.دختر من ۴ سالشه، دوست و اشنا و غریبه هنوز نظر میدن درباره اش!!! فقط هرکاری که فک میکنی درسته انجام بده. به همه هم بگو باشه!!

دل آرام یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 14:18 http://mrs-delaram.blogsky.com/

سهیلا یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 16:40 http://nanehadi.blogsky.com

این مشکل همیشه بوده.همیشه مردم بهتر از ما مادرا میدونستن چی برای بچه خوبه

کاپو دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 05:59 http://cappuccino.blogfa.com

اومدم با ذوق بگم من مامان شدم...
اما خوندن پستات...
تسلیت میگم عزیزم.جاشون پر که نمیشه اما امیدوارم همیشه سبز بمونه

مبارک باشه. همیشه خوش خبر باشی

سلام دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 08:57

امان از دخالت های بیجا

گلابتون بانو دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 11:49 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

عظمتش رو درک کردی چون بچه دار شدی. کسی که بچه دار میشه از دید ملت یه موجود نادونه که هیچی بلد نیست و دیگران وظیفه مسلمشون می دونن که آگاهش کنن!!!

غرور و تعصب دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 14:32

اهمیت نده
هرکسی سیستم زندگی خودش رو داره
والسلام

زندان آسمان دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 17:55

به نظر منم لباس این بچه کمه. بپوشونش

یک عدد مامان دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 18:49 http://kidcanser.blogsky.com


مثل همیشه عالی نوشته بودی ولی خب این پروسه حالاحالاها ادامه خواهد داشت تا دخترت بزرگ بشه و خانوم بشه جالبه که بیشتر این تذکرات رو خانوما می دن و من مطمینم وقتی خودشون هم بچه داشتن همچین تذکراتی شنیدن ولی نمی دونم چرا واسه شون تجربه نشده که دیگه خودشون هی تذکر ندن انگار یک وظیفه ی تاریخیه که نسل به نسل باید منتقل بشه
ایام خوشی رو در کنار دخترت واست ارزومندم

مهفام دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 22:06

عزیزم حالاحالاها این بحث ها و اظهارنظرها ادامه خواهد داشت
سر غذای کمکی دادن، از شیر گرفتن، از پوشک گرفتن، مهد رفتن یا نرفتن، پیش دبستانی، مدرسه دولتی یا غیر دولتی، استفاده یا عدم استفاده از تکنولوژی های نوین و .... خلاصه هرچی که فکرشو بکنی.
من که یه مدته به همه میگم باشه و کار خودمو میکنم چون دیگه توان سروکله زدن ندارم
خوش باشی با گلنار عزیز

samira سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 10:28

همینه دیگه عیب نداره
همش دوست دارن نظر بدن
گوش کن و کار خودتو انجام بده
البته بهتر که لباس کم تنش کنی بچه ها ی حالا همه گرمایی هستن

آفتابگردان چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 08:49

بعد از چند سال مجبورم کردی روشن بشم
پسر من از هفته سوم دل دردش شروع شد یه روز که منزل مادرم بودن وفامیلای مادری برای احوال پرسی امدن انقدر به من ومامانم گفتن اینو بخور اونو بده بچه بخوره اونجوری بغلش کن.... من دیگه واقعا کلافه شدم نمیشدم برم یه اتاق دیگه چون مهمون من بودن مثلا اخرش مامانم با خنده گفت بابا بچه خودمانه هرکاری دلمان بخواد میکنیم ولمان کنید توروخدا!!!!!

بهار سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 09:46

اااااای گفتی.منم از نوزادیش تا حالا که بیست و یک ماهشه با این نظرات دایه های مهربانتر از مادر مشکل دارم.اخه ایرانی جماعت کی میخاد ازین فضولی تو کار همدیگه دست بکشه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.