دیشب دخترک آروم و ناز خوابیده بود و من و آقای خونه دلمون مثل سیر و سرکه می جوشید که ای داد و ای بیداد این طفلک فردا باید واکسن بزنه و هی همدیگه رو دلداری می دادیم. اون موفع خواستم بنویسم از پدر و مادر بودن و عجیب شدن دوتا آدم شبه نرمال. نشد ننوشتم تا امروز.

دخترک شجاع و قوی مون فقط یکی دو دقیقه بعد از شوک واکسن زدن گریه کرد و تا الان تب نکرده و فقط بی تاب تر شده و بغلی تر، که احتمالن به خاطر درد پاشه و الان داره برای خودش اینگه اینگه می کنه و تصنیف های ایرانی رو گوش می کندبه جاش مامانش پس افتاد و یه ساعتی از درد ب خودم پیچیدم، دردی که ناشی از استرس عصبیه و مواقع نگرونی خر من رو می گیره. آقای خونه هم نرفته سر کار و یه گوشه تو خودش لوله شده.




آدمیزاده دیگه، دنگ و فنگ زیاد داره. سه ماه پیش اگه می تونستم دو ساعت روی تخت بدون بغل کردن بچه به صورت دراز کشیده، بخوابم از خوشی سرپا بند نبودم. اما همین دیشب شیش ساعت_ البته نا پیوسته_ روی تخت بدون بغل کردن بچه به صورت دراز کشیده، خوابیدم اما تموم امروز حس می کردم خوابم میاد و بی حوصله بودم.

البته کلن بی حوصله گی و خستگی رو این روزها زیاد دارم. حس می کنم کوه کندم. نمی دونم چرا؟ خستگیم برطرف نمیشه. نای انجام کاری که حالم رو بهتر کنه رو هم ندارم. دلم نمی خواد کتاب جدید بخونم یا فیلم خوب ببینم. اگه دخترک خواب باشه هم نمی خوابم فقط می شینم و ول می چرخم تو اینستاگرام تا دخترک بیدار شه و برم ضبط و ربط ش کنم.

مدام هم عذاب وجدان دارم. از هیکلم بدم میاد. چند هفته اول سیزده کیلو کم کردم اما چون خیلی وزن اضافه کرده بودم هنوز سیزده تا دیگه دارم. ورزش نمی کنم. نمی رقصم و فقط غصه هیکل بدم رو می خورم و تازگی ها پر خوری عصبی هم پیدا کردم. یعنی فقط می خورم بدون لذت بردن یا حتی بدون گشنه بودن. انقدر می خورم که حالم از خوردن بد میشه. اوایل می خوردم که انرژی داشته باشم. یعنی کاکائو بود که می خوردم تا انرژی برای بیدار موندن و بغل کردن دخترک داشته باشم. فکر کنم معتاد شدم چون الان که اونقدر ضرورت نداره هم باز می خورم بدون میل و اشتیاق حتی.

عذاب وجدان نبودن کنار دخترک رو هم دارم. مدام دارم برنامه می چینم که چه کنم و چه نکنم و اگه مواردی مثل الان پای لپ تاپ باشم و برای دخترک موزیک گذاشته باشم و کاری باهاش نداشته باشم انقدر عذاب وجدان می گیرم که نگو. تنهایی م کوفتم میشه.

می دونم طرز تفکرم و رفتارم حتی احمقانه ست. لازم نیس بهم گوشزد کنید. اما احمق شدم چه کنم دیگه؟

این وسط مشکل خونه هم هست. باید بریم  از این خونه و نرفتیم. آقای خونه درگیرکارهاشه که به خاطر بیماری و فوت پدرش خیلی عقب افتاده و وقتی میاد خونه هم خسته و عصبی و کلافه ست و منم که با دخترک نمی تونم برم خونه ببینم و این مشکل همین طور گیر کرده تو گلوم و من هر چی می خورم نمیره پایین، گیر کرده، بد جور...

بماند.

خیلی غر زدم. برم سراغ دخترک تا بیشتر از این وجدان درد کلافه م نکرده. فعلن.



چه مدل و مارکی از صندلی ماشین را توصیه می کنید؟ چرا؟ (یعنی چه ویژگی هایی داشته که شما ازش راضی بودید)



در حال حاضر دغدغه های من با مال بقیه یکم فرق می کنه.  حساب و کتاب زندگیم از حالت قبلیش در اومده . مثلن یکی از مهم ترین حساب و کتاب  هام در باره اینه که کی پوشک دخترک رو عوض کنم بهتره که هم از خواب نپرونمش هم اذیت نشه و نسوزه. بعد همین دغدعه کلن درگیرم می کنه. یعنی کلی از کارهای زندگیم برای هماهنگ کردن این مسئله، زمان بندی شون تغییر می کنه. البته کلن دغدغه مهمیه. شما در نظر داشته باشید که موفق شدید که دخترک تون رو به اون درجه برسونید که چشم هاش نرم نرم داره می ره رو هم اون موقعه دخترک کاکا می کنه _همون دستشویی شماره دو_ اون وقته که هر چقدر هم با خودتون بجنگید نمی تونید خودتون رو  از عوض کردن پوشکش منصرف کنید و عوضش می کنید و خواب از چشم نی نی تون چنان می گریزه که نگو و نپرس. هیچ کسی هم توی دنیا از این موضوع خبر دار نمیشه حتی همسرتون توی اتاق بغلی. اما همین موضوع قسمت مهمی از تفکرات و دغدغه های من رو در بر می گیره.

یا این که کی شیر بخوره که وقتی تو ماشینیم شیر نخوره؟ همین مسئله، باعث می شه کلی تو ترتیب انجام کارهام تغییر بدم.

کلن دغدغه هام یا از جنس پوشک  دخترکه_  اونم مهمه که پوشک خیس باشه یا نه_ یا شیر خوردن یا  در مواقع بیداری دخترک چه بازی هایی باهاش بکنم یا چطور حموم ببرمش  یا چطور بخوابونمش  ئه.

حالا هم موندم چطور بهش پستونک بدم. از روش آب قند زدن به پستونک گریزونم. دوست ندارم احتمال دیابتی شدن دخترم رو بالا ببرم. برای همین کلی وقت و انرژی دارم می زارم تا از روش جذاب کردن پستونک استفاده کنم که موفق نبوده تا حالا. البته آقای خونه پیشنهاداتی از قبیل پستونک رو با کش ببند دور دهنش یا چسب بزن سر پستونک هم ارائه داده که خب جای بحث نداشته ولی هر دومون متفق القول یم سر این مسئله که اگه کسی از نزدیکانمان بچه ای دنیا آورد با یه پستونک بریم بیمارستان عیادتش و همون اول پستونک رو فرو کنیم تو دهن نوزاد و خلاص! والا به خدا هدیه از این بهتر برای هیچ پدر و مادری سراغ نداریم.

الان منم ناراحتم که موراکامی این بار هم نوبل رو از دست داد. اما خب مسئله مهمم اینه که چه کنم که دخترک پستونک  رو بگیره؟ می بینید زندگی چطور تغییرمی کنه؟ کافیه به همین موراکامی یه نوزاد بدهند و بگویند بیا این مسئولیتش با تو. خودش دغدغه نوبل از یادش میره. یا بشار اسد رو مسئول از پوشک گرفتن یه کودک سه ساله بکنن یا به نماینده های سنای آمریکا بگن هر کی تونست به سه تا بچه چهار ماهه پستونک بده  یا خواب شون رو تنظیم کنه حق رای علیه ایران رو داره، دیگه هیچ دعوای بین المللی بوجود نمیاد. والا. بی خود دغدغه های این مردم سخت شده.


پ.ن: اگه متنم سر و ته نداره، به روشی از نوشتن برمی گرده که توش در طول چند ساعت با وقفه های طولانی یک متنی رو بچه به بغل تایپ کنید. این روش هنوز توی نوبل بگیران ادبیات مورد استفاده قرار نگرفته و مهجور واقع شده.

از تفاوت ها


دخترک از سکسکه خوشش نمی آید. اوایل موقع هر دونه از سکسکه می گفت ععه! و الان غر می زند. چند وقت پیش که کلافه شده بود از سکسکه. من گفتم ای کاش بزرگتر بودی مادر اون وقت کمکت می کردم. بعد همزمان من و آقای خونه راهکارمون رو ارائه دادیم:

من: بهت آب می دادم تا آروم شی مامان!

آقای خونه: می ترسوندمت تا سکسکسه ت بند بیاد دخترم!

چگونه یک بچه را مشنگ می کنیم


خواهرک برای دخترک می خواند:

گلنال خوب خاله

آخ گلنال خوب خاله


و چند روز بعد شنیدیم، شوهر خواهرک برای خودش می خواند:

عموی خوب گلنال

آخ عموی خوب گلنال


جریان اون الاغه و پیرمرده و بچه هه رو شنیده بودم که هر کی می رسید یه نظری می داد. اما عظمتش رو درک نکرده بودم.  یعنی حجم نظر دادن درباره همه چی رو درک نکرده بودم  که به حمد وقوه الهی و مدد مردم همیشه در صحنه اونم رو هم درک کردم. خیلی از اینا رو توی مراسم مربوط به پدر شوهرم شنیدم. سه تا از دخترخاله های آقای خونه بچه های تو رنج سنی دخترک دارند و دوستان مجبور بودند که درباره این چهارتا نوزاد نظر بدهند خب. و از اون جایی که جواب های ما چهارتا مادر متفاوت بود. نظرها بسته به جواب ما تغییر می کرد.


_ بچه رو بغلی کردی، زودی ترکش بده!

 (یه چیز تو مایه های بچه رو معتاد کردی/ بچه رو هروینی کردی)


_ بچه رو هر روز می بری حموم؟ خیلی بده. ترکش بده!

(جدی جدی میگن " ترک" ها، یعنی ترک دادن حموم هم وجود داشته تا به حال و ما خبر نداشتیم)


_ بچه رو با دستمال مرطوب پاک می کنی؟ خیلی بده بشوروش! فکر کن یه روز دستمال مرطوب نباشه!

_بچه رو می شوری؟ خیلی بده با دستمال مرطوب پاکش کن! فکر کن یه روز آب نباشه.

(من هر دوش رو توی یه مجلس شنیدم و جالبه اینه که در جواب گفته بودم هم با دستمال مرطوب هم می شورمش بستگی به خیلی چیزا داره.)


_ بچه رو قنداق می کنی. گناه داره خب!

_ بچه رو قنداق نمی کنی؟ خیلی بده!


_ زیاد پوشندیش!

_ چقدر لخته بچه ت!

( هر دو  جمله رو  در یه روز شنیدم)

 

_ چرا بچه ت روبه خوابیدن توی جای ساکت عادت دادی؟ خیلی بده! ( به من می گفتن)

_ چرا بچه ت رو جای شلوغ می خوابونی؟ این خواب اصلن به درد نمی خوره!( به دختر خاله آقای خونه می گفتن)


اصلن چرا راه دور بریم. همین یه ساعت پیش زنگ زدم به یه موسسه و یه خانومی اومد خونه مون برای کمک تو کارهای خونه. کمتر از پنج دقیقه بود که رسیده بود و هنوز جای دستمال های آشپزخونه رو نشونش نداده بودم که بهم گفت: خیلی لباس های بچه ت کمه. بیشتر تنش لباس کن. هوا سرده!

و این خانوم نه تنها اسم دخترم رو نمی دونست بلکه حتی هنوز نمی دونه بچه دختره یا پسر ...